ﺳﻪشنبه 07 فروردین 1403 / خواندن: 19 دقیقه
نوروزنامه و آیین نوروز

جشن نمادین نوروز به روایت نوروزنامه خیام

کتاب «نوروزنامه» منسوب به «خیام» است، اما به هر صورت امروز ما با متنی روبرو هستیم که -چه آن را نگاشته‌ی شخص حکیم عمر خیام بدانیم و چه بر اساس یادداشت‌های پراکنده‌ی او، یا به کلی نوشته‌ی شخصی دیگر که به نام او مشهور شده است- مکتوبی است کهن درباره‌ی جشنی عظیم و چند وجهی که بیش از هزار سال برقرار بوده و در ساحت های مختلف کارکردهای متفاوت داشته و صد البته که در همه حال نیکو و مطلوب بوده است؛ نوروز و آیین‌های آن.

4.5
جشن نمادین نوروز به روایت نوروزنامه خیام

مجله میدان آزادی: یکی از میراث فرهنگی و ادبی ما ایرانیان و فارسی‌زبانان «نوروزنامه‌ها» است. به بهانه فرارسیدن جشن نوروز 1403 از خانم طاهره تهرانی -کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی- خواستیم برایمان از نوروزنامه خیام نیشابوری -شاعر، ادیب و دانشمند بزرگ اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری- بنویسند. این مطلب را در ادامه بخوانید:

کتاب «نوروزنامه» منسوب به «خیام» است، اما به هر صورت امروز ما با متنی روبرو هستیم که -چه آن را نگاشته‌ی شخص حکیم عمر خیام بدانیم و چه بر اساس یادداشت‌های پراکنده‌ی او، یا به کلی نوشته‌ی شخصی دیگر که به نام او مشهور شده است- مکتوبی است کهن درباره‌ی جشنی عظیم و چند وجهی که بیش از هزار سال برقرار بوده و در ساحت های مختلف کارکردهای متفاوت داشته و صد البته که در همه حال نیکو و مطلوب بوده است؛ نوروز و آیین‌های آن. 

آنچنان که از دیباچه آن بر می‌آید، این کتاب هم مثل «گلستان» سعدی حاصل توصیه و درخواست دوستی بوده است: «چنین گوید (خواجه حکیم فیلسوف الوقت سید المحققین ملک الحکماء) عمربن ابراهیم الخیام (رحمت الله علیه) که چون نظر افتاد، از آنجا که کمالِ عقلست هیچ چیز نیافتم شریف‌تر از سخن و رفیع‌تر از کلام؛ چه اگر بزرگوارتر از کلام چیزی بودی حق تعالی با رسول صلی الله علیه خطاب فرمودی. و گفته‌اند بتازی: و خیر جلیس فی الزمان کتاب. دوستی که بر من حقِ صحبت داشت و در نیک‌عهدی یگانه بود، از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز چه بوده است و کدام پادشاه نهاده است؟ التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد بتوفیق جل جلاله».

پیش از آغاز کتاب و بیان آنچه به نوروز مربوط است، در همین چند سطر می‌توان دریافت که شریف دانستن سخن و کلام، آیین بزرگان و حکیمان و خردمندان بوده است و ارج دوستی نزد آنان چنان بوده است که حکیمی چون خیام به خاطر یک سوال دوست، نگاشتن چنین کتابی را آغاز می‌کند. 

به طور کلی می‌توان «نوروزنامه» را به دو بخش عمده تقسیم کرد: بخش نخستین که در باب پیدایش نوروز و پایه‌گذاری آن و شاهان عجم و آیین‌های آنان است تا حضور موبد موبدان و پیشکش‌های نمادین نوروز؛ و بخش دوم شرح تک تک آن‌ها و داستان‌ها و حکایت‌های مرتبط با آن‌ها که نشان‌دهنده‌ی باور قدما است.

 از دیباچه که بگذریم، ابتدا توضیحاتی می‌خوانیم در باب بنیان نهادن نوروز که کم و بیش با اساطیر و البته آنچه در «شاهنامه» فردوسی آمده است مطابقت دارد. بخشی نیز به توضیح معنای نام ماه‌های سال خورشیدی پرداخته است که چندان دقیق نیست.

«اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز به اول دقیقه حمل باز آید، به همان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود؛ و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند». 

در شاهنامه می‌خوانیم که جم در میانه‌ی دوره‌ی پادشاهی خود، با لباس و تاجی زرین بر تختی جواهرنشان نشست و دیوانِ درگاهش آن تخت را به آسمان بردند. درخشش شاه با لباس و تاج و تخت مرصّعش چنان بود که گویی خورشیدی دیگر بر آسمان رفته است؛ به این ترتیب پسوند شید (خورشید) به نام او (جم) که معنی همزاد می‌دهد افزوده شد و از آن پس او را جمشید خواندند:
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روزِنو خواندند
سرِ سالِ نو، هُرمُز فرودین
برآسوده از رنج تن دل ز کین،
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشنِ فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار

در «نوروزنامه» پس از توضیحی کوتاه درباره‌ی نجوم و نوع محاسبه‌ی اندازه و پیدا کردن روز اول سال، به اختصار شرحی از شاهان پیشدادی مانند گیومرت (کیومرث) که اولین شاه بود و هوشنگ و طهمورث دیوبند و... داده می‌شود تا به جمشید برسد و سپس سرنوشت او (که به دست ضحاک به دو نیم شد) و بیدادگری ضحاک و بعد ظهور فریدون و به بند کشیدن ضحاک و تقسیم شهریاری زمین بین سلم و تور و ایرج (و لاجرم به هم پیوستگی شهریاران شرق و غرب و میانه‌ی عالم یعنی ایران) را می‌گوید تا به دوره ملوک عجم برسد و سپس خلفای عباسی که در خوان نهادن وامدار آیین‌های ساسانیان بوده‌اند: «ملوک عجم ترتیبی داشته‌اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمام‌تر به همه روزگار، و چون نوبت به خلفا رسید در معنی خوان نهادن، نه آن تکلّف کردند که وصف توان کرد. خاصه خلفای عباسی از اباها (آشها) و قلیه‌ها و حلواهای گوناگون و...» پیداست که خلفای عباسی به حکم ثروت فراوان و گستردگی قلمرو، در شکوه و جلال، رونوشتی از شاهان ساسانی بوده و از آن‌ها الگو می‌گرفته‌اند و لاجرم آیین اطعام و سفره انداختن برای عموم یا درباریان را نیز که از آن‌ها آموخته بودند به صورتی بسیار پرتکلف برگزار می‌کردند. 

اما این تنها آیین ساسانیان نبوده و در ادامه آمده است: «و دیگر آیین ملوک عجم اندر داد دادن و عمارت کردن و دانش آموختن و حکمت ورزیدن و دانایان را گرامی داشتن همتی عظیم بوده است.» به این ترتیب فهرست‌وار بخشی از نشانه‌های شاه را بیان می‌کند در برقراری داد و عدل، و آباد کردن و ساختن کشور، و کسب دانش و حکمت و بزرگ داشتن دانشمندان و حکیمان؛ در واقع به بیان او، آنچه آنان را شایسته شاهی کرده بود انجام کارهایی بود که خلق را به سوی صلاح و کشور را به سوی آبادانی و خرمی و رونق می‌برد. اما چگونه؟ 

برقراری عدل و داد مبتنی بر آگاهی شاه بوده است، پس: «صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی، تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی؛ تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی، و چون حال چنین بودی دست‌ها تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچ کس ستم نیارستندی کردن...» و کشور را به این صورت آباد می‌کرده‌اند که: «و دیگر بر کار عمارت عظیم حریص و راغب بودندی، و هر پادشاه که بر تخت مملکت بنشستی شب و روز درآن اندیشه بودی که کجا آب و هوای خوش است تا آنجا شهری بنا کردندی، تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی» پس کسانی را برای ارزیابی کشور و بخش‌های مختلف روانه می‌کردند تا آب و هوا و اقلیم را بسنجند و هرکجا که مناسب بود را برای برپایی شهر یا قلعه یا ده و آبادی پیدا کنند. اگر پادشاهی در میانه‌ی‌ ساختن شهری از دنیا می‌رفت کار نیمه رها شده‌ی او را پسرش ادامه می‌داد تا نشان دهد از پدر بر آباد کردن کشور راغب‌تر است و لاجرم سزاوارتر برای پادشاهی: «یا از بلند همتی و نام نیکو، یا از جهت تقرب الله تعالی، یا از جهت نزهت و خرمی، مرا نیز آبادانی مملکت همی باید. و همت بزرگ دارم، و رضا و خشنودی خدای تعالی همی خواهم، و نزهت و خرمی دوست دارم، پس در تمام کردن بنا فرمان دادی، و به ِجّد بایستادی تا آن شهر و بنا تمام گشتی، و اگر بردست او تمام نشدی دیگر که بجای او نشستی تمام (کردی)، و مردمان آن پادشاه را مبارک و ارجمند داشتندی، گفتندی خدای تعالی این بنا بر دست او تمام گردانید، و ایوان کسری به مداین که شاپور ذوالاکتاف بنا افگند و از بعد او چند پادشاه عمارت همی کردند تا بر دست نوشین روان عادل تمام شد، و پل اندیمشک همچنین، و مانند این بسیارست...» 

می‌بینیم که آنچه شاه در خوشدلی مردم و آبادی شهرها می‌کند در تلقی و برداشت مردم در پذیرش او به شاهی و مهر ورزیدن به او چقدر اهمیت داشته است. گویی که در زمان‌های بعد خویشکاری شاهان که دادگری و دادگستری، آبادی سرزمین‌های قلمرو و رفاه و شادی مردم بوده از دست رفته و کم‌کم کم‌رنگ و سپس فراموش شده است. 

«و دیگر عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان در گذشتندی الا از سه گناه، یکی آنک راز ایشان آشکارا کردی. و دیگر آنکس که یزدان را ناسزا گفتی، و دیگر کسی (که) فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی، گفتند هرکه راز ملک نگاه ندارد اعتماد ازو برخاست و هر که یزدان را ناسزا گفت کافر گشت، و هر که فرمان پادشاه را کار نبندد با پادشاه برابری کرد و مخالف شد، این هر سه را در وقت سیاست فرمودندی» 

سیاست کردن و مجازات به وقت و موقع درست، از ویژگی‌های شاهان بوده است و در همین چند سطر می‌بینیم که چه کسانی و چرا محکوم به مجازات می‌شده‌اند: اول کسی که راز شاه را آشکار کند، به این معنی که کسی نزدیک شاه باشد یا از درباریان یا خویشان او، و از آنچه شاه نمی‌خواهد دیگران بدانند در جایی به قصد آزار یا بدون قصد ابراز و مطرح کند. چنین کسی خائن تلقی می‌شده و طبعاً این کار مجازات در پی داشته است. دوم کسی که کافر شود و خدای یگانه را منکر شود، و سوم کسی که حکم و فرمان شاه را اجرا نکند؛ این عمل به نوعی برابر دانستن خود با شاه و داعیه‌داری برای برتخت نشستن به جای او بوده، و طبیعتاً شاه گردنکشی کسی را علیه فرمانروایی خود برنمی‌تابد. 

پس از این گفتارها -که به نظر می‌آید به قصد آگاهی بخشی و یادآوری وظایف پادشاهان آورده شده است- بخش دوم کتاب آغاز می‌شود که در آن به آیین‌ نوروز شاهی پرداخته شده است: «آیین ملوک عجم از گاه کیخسرو تا به روزگار یزدجرد (یزدگرد) شهریار که آخر ملوک عجم بود، چنان بوده است که روز نوروز نخست کس از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش مَلِک آمدی با جام زرین پُر می، و انگشتری، و درمی و دیناری خسروانی، و یک دسته خوید سبز رسته، و شمشیری، و تیر و کمان، و دوات و قلم، واسپی، و بازی، و غلامی خوب روی، و ستایش نمودی و نیایش کردی او را به زبان پارسی به عبارت ایشان، چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمت‌ها پیش آوردندی...» و سپس موبد موبدان این‌گونه دعا می‌کرده است: «به جشن فروردین به ماه فروردین آزادی کزین به ردان و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی به کاردانی، و دیر زی و با خوی هژیر، و شاد باش بر تخت زرین، و انوشه خور به جام جمشید، و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاه دار، سرت سبزباد و جوانی چو خوید، اسپت کامگار و پیروز، و تیغت روشن و کاری به دشمن، و بازت گیرا (و) خجسته بشکار، و کارت راست چون تیر، و هم کشوری بگیر نو، بر تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی، و درم خوار، و سرایت آباد، و زندگانی بسیار» در واقع هرکدام از هدایای پیشکش شده نمادی از بایسته‌های شهریار بوده که وظایف و خویشکاری‌اش را باز به او یادآوری می‌کرده است. 

بعد یکی یکی به توضیح آنچه موبد موبدان آورده است و دلیل آن می‌پردازد؛ ابتدا به طلا و نقره می‌پردازد که آن‌ها را اکسیر خورشید و ماه می‌دانستند. جایگاه زر در میان فلزات مانند جایگاه انسان است در میان دیگر جانداران است: «و شرف زر بر گوهرهای گدازنده چنان نهاده‌اند که شرف آدمی بر دیگر حیوانات. و از خاصیت‌های زر یکی آنست که دیدار وی چشم را روشن کند، و دل را شادمان گرداند، و دیگر آنکه مرد را دلاور کند، و دانش را قوت دهد، و سدیگر آنک نیکویی صورت افزون کند، و جوانی تازه دارد، و به پیری دیر رساند، و چهارم عیش را بیفزاید، و به چشم مردم عزیز باشد». 

بعد از هر کدام از این توضیحات و بیان اسامی استعاری که برای زر و سیم نهاده‌اند، خاصیت آن‌ها را بیان می‌کند و سپس حکایت‌هایی می‌آورد از شاهان گذشته و متناسب با همان موضوع؛ چیزی که در سراسر ادبیات پارسی و متون و اشعار تعلیمی و عرفانی مانند «قابوسنامه» و «گلستان و بوستان» سعدی و «مثنوی» مولوی و «منطق الطیر» عطار و... می‌بینیم. 

بخش دوم که عمده‌ی مطالب کتاب را شامل می‌شود را می‌توان به این صورت تقسیم بندی کرد:
•    اندر یاد کردن زر و آنچه واجب بُوَد درباره او 
•    یاد کردن انگشتری و آنچه واجب آید درباره او
•    یاد کردن خوید و آنچه واجب آید درباره او
•    یاد کردن شمشیر و آنچه واجب آید درباره او
•    یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب آید درباره ایشان
•    یاد کردن قلم و خاصیت او و آنچه واجب آید درباره او
•    یاد کردن اسپ و هنر او و آنچه واجب آید درباره او
•    اندر ذکر باز و هنر او و آنچه واجب آید درباره او
•    حکایت اندر منفعت شراب
•    گفتار اندر خاصیت روی نیکو


«نوروزنامه» از نظر سبک نوشتار به «سیاستنامه» و «قابوسنامه» نزدیک‌تر است. نثری روان و بدون موازنه که مترادفات متعدد دارد و موجز و محکم است با جملات کوتاه نوشته شده و کاربرد کلمات عربی در آن کم است. خواندن آن ممکن است به دلیل بعضی ویژگی‌های رسم‌الخط قدیم مشکل به نظر برسد، اما در مجموع شیرین‌تر از آن است که این موضوع مانع درک معنا برای خواننده‌ی امروز شود. 




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
به طور کلی می‌توان «نوروزنامه» را به دو بخش عمده تقسیم کرد: بخش نخستین که در باب پیدایش نوروز و پایه‌گذاری آن و شاهان عجم و آیین‌های آنان است تا حضور موبد موبدان و پیشکش‌های نمادین نوروز؛ و بخش دوم شرح تک تک آن‌ها و داستان‌ها و حکایت‌های مرتبط با آن‌ها که نشان‌دهنده‌ی باور قدما است.

«نوروزنامه» از نظر سبک نوشتار به «سیاستنامه» و «قابوسنامه» نزدیک‌تر است. نثری روان و بدون موازنه که مترادفات متعدد دارد و موجز و محکم است با جملات کوتاه نوشته شده و کاربرد کلمات عربی در آن کم است.

مطالب مرتبط